آتریناآترینا، تا این لحظه: 8 سال و 2 ماه و 30 روز سن داره

آترینا عشق مشترک دنیای مادوتا

خوش آمدی بهترین هدیه خدا

                      

دخترکم :

آغاز بودنت را خوش باش می گویم و در آستان معجزه حیرت انگیزت زانو می زنم.

چه بی بهانه آمدی !!!

قناعت را چه کسی آموزشگرت بود که اینچنین بی چشم داشت و بی کشتار زمان  آمدی ؟؟؟

منت آمدنت را هیچ نکشیدیم جگر گوشه ام!

چه بی ریا انتظار را تحمیل نکردی!

آمدنت خوش باد!

پنجم خرداد ماه 1394  یادآور اولین نشانه حضور توست.

آنجا که احساس پاک مادر بودن با برگی از علم پیوند می خورد و

دو خط قرمز پیام آور طپیدن قلبی با مظهر روشنایی و زیبایی میشود به نام آترینا .....!

آنجا که پدر متحیر میشود ...... سپس شادمان .......... سپس شاکر.

فرشته ی آسمانی :

به یمن آمدنت عاجزانه از خدا میخواهیم قدمهای کوچکت برای زندگیمان پرخیر و برکت

و روح بخش باشد...

 عزیزکم قدر دانی از آمدن بی چون و چرایت بی انتهاست ....

بیصبرانه منتظر زمینی شدن  تو هدیه آسمانی خدا هستیم ...محبت

 

 

سال نو مبارک عزیز دلم اومدم با یه خبر خوب

فدات بشم عشق همیشگی من سال نو مبارک الهی که صدتا از این سالها رو به بهترین وجه ممکن پشت سر بگذاری و روزی از روز دیگه خوش تر و سرحال تر زندگی کنی میوه دلم یه خبر دست اول برات دارم نی نی تو راهیمون یه آجـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــیه 😂همونی که دلت میخواست هرچی بهت میگفتم داداشی دوست داری محکم و استوار میگفتی نه من فقط اجی دوست دارم  انگار خواست خدا هم با دل کوچیک و پاک تو یکی بود و یه همدم و مونس برات فرستاد خیلی خوشحالم و از خدا میخوام اون فرشته کوچیک هم که دوباره بهمون لطف کرد یه خانمی مثل تو باشه تو هم همینجا به من قول بده دستشو بگیری و همیشه با هم دوست و همدم باشین خواهر خیلی ...
18 فروردين 1398

ماه آسمونم سه سالگیت مبارک باشه گلم

من هر شب  با دیدن  چشمان تو میمیرم        و هر صبح به امید شبی دیگر                       به زندگی سلام می کنم.   من با تکرار نفس های تو زنده هستم و با حرفها و لبخندهای آسمانی تو جانی تازه میگیرم آترینای عزیزم   خشکل مامان امید زندگی مامان و بابا  سه سال از حضور قشنگت تو زندگی ما گذشت و هرروزش جای هزارتا شکرو سپاس از خدارو داشت  سه سال از وجودت توی قلبم و یکی شدنت با جسم و روحم .... روزها و هفته ها و ماهها همچنان درحال گذرند و تو در حال ...
2 بهمن 1397

سلام امید زندگیم

سلام عشقم عمرم زندگیم  جونم  همه ی وجودم  نمیدونم با چه زبونی ازخدا تشکر کنم که این هدیه قشنگ و مهربون و دوست داشتنی را به ما داد و با وجود چنین فرشته ی عزیزی ما لایق اسم پدر و مادر شدیم  عمر و زندگیم خیلی وقته به وبلاگت سر نزدم  چیز خاصی واسه ثبت کردن نداشتم  چون دلبریها و کارهای تو نفس مامان و بابا تموم شدنی نیستن و همیشگین  اما امروز با یه خبر جدید اومدم برات یه نی نی تو راههههههههههههههههه نمیدونم قراره آجی یا داداش خدا بهت هدیه بده  هرچی هست الهی اول سالم و سلامت باشه و مثل تو فرشته صفت و باهوش و زیرک و همه چی تموم  خدا روشکر که خدا یه آبجی همه چی تموم...
2 دی 1397

همه زندگی مامان و بابا شد دوسال و نیم

عمر و زندگی مامان و بابا دو سال و نیمه شدنت مبااااااااارک دو سال و نیمه شدنت مصادف بود با روز تولد امام رئوف و مهربونمون امام رضا  چندروز قبلشم که روز دخترررررررررررررررررررررررررررررررررررررر بود  روز فرشته های زمینی قربون خدا برم که منو هم لایق دونست و یکی ازاون فرشته ها رو به منم هدیه داد اون روز رو مسافرت بودیم همدان تو یه امام زاده نزدیک آرامگاه بابا طاهر اسمش دقیقا یادم نیست  یه چندروز رفتیم مسافرت اردبیل  میشه پنجمین مسافرت عزیز دل مامان !!! با وجود تو خیلی خوش گذشت  با خاله ها رفته بودیم تو حسابی با مهتا جون کیف میکردی و خوش بودی  از همه بیشتر استخر آب معدنی سردابه...
7 مرداد 1397

عزیز دل مامان الان دو سال و 5 ماهه هستی

الهی من قربون اون زبون شیرین و حرکات و رفتارهای خانومانه ت برم دخترم خیلی وقته نیمدم به بلاگت سربزنم اگه بخوام از حرکات و رفتارو شیرین زبونیهات هرروزم بنویسم کمه اینقدر جیگرو ناز شدی و ادای آدم بزرگهارو درمیاری که هرکی میبینه و نمیشناسه میگه چندسالشه؟ یخورده کوچولو موچولویی ولی به قول دایی امین گله میگه یخورده سنشو بالا بگو چشم نخوره  از وسطهای فروردین دیگه پیش اون پرستارت نرفتی و رفتی پیش خاله جان تا من بتونم برم سرکار اما اونجام با  مهدیس سازگاری نداشتی و ماه دوم دیگه صدای مامانش دراومد که من حوصله نمیکنم  این دوتا را باهم نگه دارم  یکی دب و زورگو یکی هم لجباز و زیر بارنرو !!!!!!!!!!!!!   ...
7 مرداد 1397

۲ سالگی عزیز دل بابا و مامان مبارک

۲ ساله شدنت مبارک امید زندگیم نورو روشنایی زندگیمون عزیز دل مامان و بابا نمیدونی چقدر دوست داریم و بابت داشتنت خدارو شاکریم دوسال از وجود نازنینت پیش ما گذشته و آرزو دارم شمع تولد صدسالگیتو فوت کنی با شادکامی و تندرستی و مدارج بالای علمی و معنوی آترینا ی عزیزم وقتی به گذشت برق و باد این دوسال فکر میکنم اضطرابی وجودمو میگیره که  نکنه نتونستم تو این مدت وظیفه مادریمو خوب ادا کرده باشم نکنه یه جاهایی کم گذاشته باشم  خوب حتما پیش اومده اما تو به مهربونی و بزرگی خودت قصورمو میبخشی تو نازنینی که با وجود فرشته گونه ات این حس قشنگ مادری رو به من هدیه کردی قبل از تولد خودت تولد دخترخاله ت بود که تو خانه بازی برگزار ش...
4 بهمن 1396

عشق مامان دیگه شدی 22 ماهه

عزیز دلم امید زندگیم  میدونم خیلی وقته به بلاگت سر نزدم  فرصت نمیشه اصلا تو اداره یه جوری گرفتارم تو خونه هم همینطور سعی میکنم هرچی به ذهنم میاد بنویسم آخه شیرین کاریها و شیرین زبونی های تو عزیزدلم نوشتنی نیست فقط دیدنیه  باید تموم هوش و حواست بشه چشم و فقط بشینی تماشا کنی نفس مامان دیگه شروع کرده به نقاشی روی درودیوار خیلی دلم میخاد آثار هنریت همینطوری بمونه  تا اونجایی که بتونم پاکش نمیکنم تا همه آثار هنری عشقمو ببینن شعرخوندنش که دیگه نگو جیگررررررررررررررررررررررررررررررررررر پازل ماشین رو قشنگ سرجاش قرارمیده تازه اسم ماشینهاشم بلده  دیگه تقریبا شبیه ادم بزرگها رفتار میکن...
13 آذر 1396

18 ماهه شدی عشقم

عشقققققققققققققققققققققققققققم عمرم زندگیم نفسسسسسسسسسسسسسسسسسسسم 18 ماهه شدنت مبارک  دوسه ماهه که واسه چیزی ننوشتم  کمتر فرصت کردم سر به بلاگت بزنم  نور چشمم تو این مدت هم همیشه دلبری کردی شیرین زبونی کردی نور و امید به دلمون پاشیدیو................... آخه از کدومش بنویسم 18 ماهه شدنت مصادف شد با روز قشنگ دختر مامان جون امین زحمت کشید و واسه نوه دختریاش جشن گرفت  فرداش هم رفتیم و واکسن 18 ماهگیتو زدی خیلی اذیت شدی دوسه روز تب داشتی و نمیتونستی درست راه بری من و بابایی دوسه بار موقع راه رفتنت گریه مون گرفت ولی بازم خود نازت مقاومت کردی و روز...
18 مرداد 1396

عشق مامان و بابا شد 15 ماهه

جیگر مادوتا شد 15 ماهه و دو روز بعدش راهی حرم مطهر امام رضا شد قربون دختر گلم بشم که پابوس آقای مهربونیها رفت و مطمئنم ماهم به خاطر اون دعوت شدیم با ماشین خودمون و با آجه  مضیه و محمچ (اصطلاحات خودت ) رفتیم خوب مسافت زیاد بود تو ماشینم خسته میشدی و هراز گاهی نق میزدی گاهی وقتهام که سرحال بودی با آهنگها دست میزدی و میرقصیدی تو حرم هم  دستهای کوچیک و قشنگت رو به آسمون میبردی و  واسه همه دعا کردی از امام خوبیها و مهربونیها خواستم حالا که دعوتت کرده پیش خدا واسطه بشه واسه سربلندی و سعادت و سلامتت ان شاله همونجا هم بیمه آقات کردم دختر گلم این روزها داره دایره کلماتش رو افزایش ...
12 ارديبهشت 1396