آتریناآترینا، تا این لحظه: 8 سال و 3 ماه و 26 روز سن داره

آترینا عشق مشترک دنیای مادوتا

شروع خاطرات مشترک

1394/6/5 9:10
نویسنده : مامان و بابا
143 بازدید
اشتراک گذاری

مظهر روشنایی دنیای مادوتا: 

اینجا میخوام از اولین خاطرات مشترکمون برات بنویسم 

به امید اون روز که با چشمای قشنگ و نازخودت و کنار بابایی و مامانی

تک تک کلماتش رو هجی کنی ...زیبا

************************************

آغاز این خاطرات مشترک به روز 5 خرداد94 برمیگرده 

اون روز که با استرس زیاد چشمام به خط بی بی چک خیره شده بود

انگار خدا نمیخواست من زیاد منتظر بمونم 

و درعرض چندثانیه خبر اومدنت را بهم داد

شوکه شدم 

موقع نماز صبح بود 

نمازم رو با اشک و آه خوندم

نمیدونستم خوشحال باشم یا ......

محبت

بابایی مهربون و گلت اون روز قرار بود بره اصفهان

مونده بودم چه جوری بهش خبر بدم 

چون اون دلش میخواست حسابی برنامه ریزی کنه و 

اول همه چی رو واسه اومدنت مهیا کنه بعد تصمیم به اومدنت بگیره

گذاشتم بره به سلامت و توراه واسه اش اس ام اس دادم

همونطور که تو مقدمه برات گفتم بابایی مهربون اوایلش متحیر بود

کم کم به وجودت انس گرفت و خوشحال شد و وقتی فهمید 

فرشته کوچولویی که خدا بهش هدیه داده یه دختر خشکل و نازه شد شاکر خدا ..

امروز که میخوام خاطرات مشترکمون رو برات ثبت کنم حدود سه ماه از اون روز قشنگ 

میگذره و تو نخودچی بابا و مامان تو  روز اول از هفته هجدهم حضور قشنگت

تو دل مامانی به سر میبری....

سعی میکنم خاطرات این چند ماه رو به طور خلاصه تو همین پست بنویسم 

و اگر حرف و صحبتی بابایی و مامانی واسه ت داشتن تو پست های بعدی

برات مینویسیم

محبت

اولین تاریخ مراجعه به پزشک :

تاریخ تشکیل پرونده تو درمانگاه مطهری:

اولین بار شنیدن صدای قشنگ و پراز امید قلبت:

اولین بار دیدن وجود باارزشت با دستگاه سونوگرافی:

اولین مسافرت سه نفریمون چشمک:

اولین آزمایش غربالگری :

دومین آزمایش غربالگری و دیدن صورت ماهت تو سونوگرافی سه بعدی:

 

پسندها (1)

نظرات (0)