امید بابا و مامان شدی ده ماهه
یار بابا
شمع شب تاربابا
دخترمن همه چیز من
همنفس عزیزمن
دیگه شدی ده ماهه
دوم آذر 95 عزیزدلمون رفت که اولین ماه دورقمی عمرش رو جشن بگیره
مبارک باشه
جوجوی من ان شاله اولین سال سه رقمی عمرت رو هم جشن بگیری میوه دلمون
دخترکم نمیدونم وقتی این خاطرات رو بخونی چه حسی داری و با خودت چه فکری میکنی
اما اینو بدون من با تموم وجودم و با عشق و علاقه به تو تموم این خاطرات رو نوشتم
میخوام بدونی چه قدر دوستت دارم
خیلی با نمک شدی خیلی خیلی
بالاخره انتظارم به سر اومد و یه دندون خوشکل مشکل اواخر نه ماهگی زد بیرون
هرجوری هست واسه ت آش دندونی میپزم تا بقیه دندونات هم به راحتی بیاد بیروه
ده ماه گذشت و تو روز به روز داری خانم تر و قشنگ تر میشی ما شاء اله
داری سعی میکنی بدون تکیه گاه رو پای خودت بایستی
البته اینم بگم که یه کوچولو میترسی و یهو خودت رو میندازی رو زمین
دست دست میزنی و با اون زبون قشنگت صدا درمیاری
کافیه صدای یه آهنگ بلند بشه دیگه شروع میکنی واسه خودت ناچ ناچ کردن
اینقدر خوشم میاد وقتی لوس میشی بینیت رو جمع میکنی تو هم و صدا میدی
یه عروسک کوچولو داری که میخونه
وقتی من برات میخونم : عروسکی دارم خیلی قشنگه ...فوری دنبالش میگردی
و میری سراغش برش میداری !!!!!!
بابا گله رو خیلی دوست داری
وقتی همزمان با بابایی از راه برسیم بیشتر دوست داری بری بغل اون
میگن دخترا بابایین
آره عزیزدلم
بابا پشت و پناه محکمی واسه دخترشه
قدرش رو بدون و همیشه از خدا بخواه که سایه پر مهرش بالای سرت باشه
عکس و فیلمهای زیادی ازت گرفتیم که همه اونا رو توی کامپیوتر ذخیره کردیم و تو اولین
فرصت یه آلبوم قشنگ برات درست میکنیم
چیزی تا تولد یک سالگیت نمونده
همه تلاشمون رو میکنیم تا یه آلبوم قشنگ از اولین سال تولدت درست کنیم ان شاله
راستی یادم رفت بگم وقتی دوتایی با هم میریم بیرون من چه عشقی میکنم
رو صندلی مخصوص خودت راحت میشینی و اگه آهنگ پخش بشه واسه
خودت دست میزنی و میخونی
من قدر تموم این لحظات رو میدونم و بابت تک تک ثانیه هاش خدارو شکر میکنم
خدایــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــا شــــــــــــــــــــــــــــــــکرت