عشق مامان دیگه شدی 22 ماهه
عشق مامان دیگه شدی 22 ماهه عزیز دلم امید زندگیم
میدونم خیلی وقته به بلاگت سر نزدم
فرصت نمیشه اصلا
تو اداره یه جوری گرفتارم تو خونه هم همینطور
سعی میکنم هرچی به ذهنم میاد بنویسم
آخه شیرین کاریها و شیرین زبونی های تو عزیزدلم نوشتنی نیست
فقط دیدنیه
باید تموم هوش و حواست بشه چشم و فقط بشینی تماشا کنی
نفس مامان دیگه شروع کرده به نقاشی روی درودیوار
خیلی دلم میخاد آثار هنریت همینطوری بمونه
تا اونجایی که بتونم پاکش نمیکنم تا همه آثار هنری عشقمو ببینن
شعرخوندنش که دیگه نگو جیگررررررررررررررررررررررررررررررررررر
پازل ماشین رو قشنگ سرجاش قرارمیده
تازه اسم ماشینهاشم بلده
دیگه تقریبا شبیه ادم بزرگها رفتار میکنه
تو این یکی دو ماه دوتا تولد دختر خاله ها هم تو خانه بازی بود که بهش خیلی خوش گذشتهو
مرتب میگه بریم خانه بازی تولد
اینقدر قشنگ صلوات میفرسته و بسم الله الرحمن الرحیم میگه
که ادم دلش ریس میره
منم به همون اسم اعظم خدا سپردمش
که بهترین یارو یاور خودشه واسه بچه ها
میخام که از چشم بد دور کنه بچمو
و درپناه خودش محفوظ نگهش داره
دیگه کاملا مستقل شدی و نمیذاری کسی بهت غذا بده
با تموم ریخت و پاشش خودت غذا میخوری
حتی سوپ و ماست و ....
دیگه تصور کن چه صحنه قشنگی میشه بعدش....
دسشویی رو تقریبا خبر میکنی اما هنوز نه کامل
البته هنوز زوده کلی فرصت داری میتونی راحت تخلیه ش کنی !
خلاصه که خیلی خیلی دوست داریم و عاشق کارات هستیم
الان دیگه نمیتونم بنویسم انگار تمرکز حواس ندارم باز سر میزنم
به خدا میسپارمت نور دیده ام
